وقتی صدای انفجار اومد، خودم بیش‌تر ترسیدم یا مادری که بچه‌اش رو بغل کرده بود، نمی‌دونم. فقط یادمه گفتم: الآن وقت ترسیدن نیست». این جمله را پریسا سلیمی گفت؛ پرستاری که شب‌های سخت حمله به تهران، پای تخت بیماران ایستاد.
در هیاهوی جنگ، در میان فریاد آژیرها و طنین مبهم انفجارها، پرستارانی هستند که با قلبی آکنده از دغدغه و روحیه‌ای سرشار از ایثار، در خط مقدم نبرد برای حفظ جان و آرامش مردم ایستاده‌اند. پریسا سلیمی، کارشناس ارشد مراقبت‌های ویژه با ۱۶ سال تجربه، یکی از این قهرمانان گمنام بیمارستان خاتم‌الانبیا است.او نه تنها با جراحات جسمی بیماران دست و پنجه نرم می‌کند، بلکه با تمام توان می‌کوشد تا هجوم اضطراب را از قلب‌های نگران بیرون کند. در یکی از پرالتهاب‌ترین شیفت‌هایش، در حالی که لرزش دستانش را از نگاه نگران بیماری پنهان می‌کند، لبخندی آرام‌بخش بر لبانش می‌نشاند و با صدایی محکم می‌گوید: «نگران نباشید، جای شما امن است، اتفاقی هم نمی‌افتد.» این تصویر، تابلویی زنده از ایثارگری‌های بی‌وقفه کادر درمان در شرایطی است که جامعه بیش از هر زمان دیگری به ذره‌ای امید و اطمینان محتاج است. این گزارش، روایتی واقعی از سختی‌ها، فداکاری‌ها و امیدهایی است که در دل یک بیمارستان، در بحبوحه جنگ، جریان دارد.

*«حرفی نمی‌زدیم، اما نگاه‌هامان فریاد می‌زد»

آن روز، بیمارستان در سکوتی عجیب فرو رفته بود؛ سکوتی که نه از آرامش که از التهاب آمده بود. «تا ساعت‌ها فقط خبر می‌رسید: فلان‌جا رو زدند، فلان منطقه آسیب دیده. اما ما هیچ واکنشی نداشتیم. نمی‌تونستیم هم واکنشی نشون بدیم. مردم نگاه می‌کردن ببینند ما چه می‌کنیم. باید خونسرد می‌بودیم، حتی اگر درون‌مان آتش گرفته بود. به بیمار گفتم: نگران نباش، من فقط دیشب نخوابیدم. اما من نگران بودم. خیلی.» او به یاد می‌آورد که چقدر پس از شنیدن خبر دفاع متقابل ایران، خودش و بیماران آرامش گرفتند و تلویزیون‌ها در بخش‌های بیمارستان روشن شد تا همه اخبار را دنبال کنند. برخی از بیماران حتی می‌خواستند با رضایت شخصی مرخص شوند تا به جبهه‌های کمک‌رسانی بروند.*مجروحان، کودکانی که حرف نمی‌زنند و زخم‌هایی که فقط فیزیکی نیستندسلیمی و تیمش خیلی زود با تعداد زیادی از مجروحان روبه‌رو شدند. اما برخلاف آنچه رژیم صهیونیستی اعلام می‌کرد، بیشترشان غیرنظامی بودند؛ کودک، مادر، یا پدربزرگ. «بیشتر آسیب‌ها ناشی از موج انفجار یا آوار بود.» در میان آن‌ها، کودکی بود که هیچ نمی‌گفت. نه غذا می‌خورد، نه اشک می‌ریخت، نه ناله. فقط خیره نگاه می‌کرد. «براش سوپ آوردیم، ولی دست نمی‌زد. بعد، آروم شروع کرد با انگشتاش تو سوپ بازی کردن. همین بازی کوچک، مثل یک فتح بزرگ بود بر ترس و کم کم با شوخی و بازی از شوک بیرون اومد.»

*امید را از یک جانباز گرفتیم

در اوج این هیاهو، یک بیمار دیگر در بخش مردان بستری بود؛ جانبازی از جنگ تحمیلی. خودش مجروح بود، اما مدام به کادر درمان دلگرمی می‌داد. «انگار یک روان‌شناس به تمام معنا بود. مدام به ما می‌گفت: ما اگر جلوی جبهه داریم می‌جنگیم، امیدمان به شما کادر درمانه که پشت‌مان ایستاده‌اید. اگر اتفاقی بیفتد خیالمون از بابت این راحت است که شما حواستان به مردمه.» سلیمی با بغضی در گلو به یاد می‌آورد که این مرد بزرگ چگونه با رضایت شخصی از بیمارستان مرخص شد تا به کشورش خدمت کند، با وجود اینکه درمانش کامل نشده بود. خودش یک روان‌درمانگر واقعی بود. جوری باهامون حرف می‌زد که انگار می‌خواست ما رو درمان کنه، نه ما ایشون رو.» پریسا این سکانس را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کند. برایش تبدیل شد به یک آینه‌ بزرگ: «فهمیدم شغل من فقط در تزریق و پانسمان و تشخیص خلاصه نمی‌شه. گاهی ما آخرین امید بیماریم؛ آخرین صدای آرامی که قبل از رفتن می‌شنوه، یا اولین کسی که دستش رو می‌گیره تا برگرده به زندگی.»

*خانواده‌اش گفتند برگرد؛ پدرش گفت بمان

خانواده سلیمی نیز مانند بسیاری از خانواده‌ها در این شرایط نگران او هستند، اما حمایت آن‌ها، قوت قلبی برای پریساست. او به یاد می‌آورد که در زمان کرونا نیز، پدرش چگونه او را تشویق به ادامه کار داوطلبانه در آی‌سی‌یو کرد: «بابا، من با اجازه‌تان می‌خواهم بروم در آی‌سی‌یو داوطلبانه، فقط اینکه نگران شما هستم.» واکنش پدرش فقط یک جمله گفت: «الان که مردم به تخصص دختر من نیاز دارن، من نمیارمش عقب.» همین جمله برای پریسا، مثل یک مدال افتخار بود. شاید بیشتر از هر لوح تقدیری که در این سال‌ها گرفته بود.

*پایانِ همه زخم‌ها، یک دعاست

وقتی از پریسا می‌پرسیم که در این روزهای سخت، چه چیزی به او توان داده، نمی‌گوید حقوق، تشویق یا ترفیع. فقط یک جمله را تکرار می‌کند: «همین که یه بیمار بگه خدا حفظت کنه… همینه که ما رو سر پا نگه می‌داره.»

*تصویری ماندگار از همدلی مردم

تصویری که از این دوران در ذهن سلیمی نقش بسته، همدلی بی‌نظیر مردم است. «تصویری که من از این مدت در ذهنم مانده، این بود که خب من دوستان غیرپرستار هم خیلی دارم. هر از چند گاهی به من می‌گویند که: «میشه یک دوره آموزشی برای ما بگذارید که ما فقط بدانیم آن زمان اولیه را چه کار می‌توانیم بکنیم؟ تا کمی فشار کار شما کمتر بشود. ما مردم همدلی داریم.» او با قدردانی می‌گوید: «این همدلی‌ها معمولاً در بحران خیلی بیشتر دیده می‌شود. در این بحران هم دیده‌ایم که هر کدامشان می‌آیند پیشنهاد می‌دهند که ما می‌توانم بیمار را برایتان جابه‌جا کنم؟ منتقلش کنیم؟ این همدلی واقعاً برای ما ارزش دارد و هیچ وقت از ذهن ما پاک‌ نمی‌شود و این امید را برایمان دو‌چندان‌ می‌کند.»

*خط مقدم؛ جایی که ستاره‌ها می‌درخشند

این روایت پریسا سلیمی، تصویری روشن از فداکاری‌های کادر درمان در روزهای سخت جنگ را به نمایش می‌گذارد. پرستارانی که نه تنها به التیام زخم‌های جسمی می‌پردازند، بلکه با ایمان و همدلی، بار سنگین اضطراب را از شانه‌های مردم برمی‌دارند و بذرهای امید را در دل‌های نگران می‌کارند.جنگ، فقط روی نقشه و مرزها اتفاق نمی‌افتد. گاهی در دل یک بخش آی‌سی‌یو، در یک سکوت مرگبار، در لحظه‌ای که پرستاری دست کودکی را می‌گیرد تا دوباره بخندد، قهرمانی شکل می‌گیرد. پریسا و همکارانش، در روزهایی که شهر خاکستری‌تر از همیشه بود، رنگ امید را به تن دیوارها زدند. بی‌هیاهو، بی مطالبه، با یک لبخند.