قصهی هدیه دادن گلها به خیلی قبل برمیگردد. به آنقدر دورِ حوالی غارنشینی بشر.

همه ما در روزهای خاص زندگیمان خاطرهای فراموشنشدنی و شیرین با گلها داریم. روز اول مدرسه، جشن تکلیف، جشن قلم، فارغالتحصیلیها، روی سنگ مزارها، مراسم عزا، خواستگاری و بلهبرون، عقد و عروسی، برای عذرخواهی، و حتی شاید برای تشکر. گلها در زندگی اجتماعی ما آدمها، کاربرد گستردهای دارند و در واقع تبدیل به پُلی ارتباطی برای پیوند عمیق دلهایمان با هم شدهاند. اما این بهرهوری از گلها تنها محدود به دوران ما نیست.
در عصر ویکتوریا، مردم از ابراز احساساتشان شرم داشتند و آن را رفتار مناسبی نمیدانستند! فکرش را کنید که دو جوان دلداده نمیتواستند به هم بگویند که چقدر عاشق هم هستند. یا حتی یک پسر نمیتوانست از پدرش برای حرف اشتباهی که زده درست و حسابی عذرخواهی کند. پس راه چاره چه بود؟ آن ها به جای حرف زدن، به هم گل هدیه میدادند. اتفاقی که فقط مخصوص آن دوره نبود و امروزه هم خیلی از ما ترجیح میدهیم، مثل آدمهای عصر ویکتوریا، برای بیان احساسات و عواطفمان از زبان گلها استفاده کنیم. زبانی که برای استفاده از آن، تنها به یک یا دستهای از گلهای مورد نظر نیاز است. رسمی که از دوران اسطورههای ایرانی، یونانی، چینی و مصری همچنان ادامه دارد و حالا با شکل و شمایل تازهتری به دست ما آدمهای تکنولوژیزده رسیده است.
گل، در تمام فرهنگها، از غرب تا به شرق، و در تمام ادیان الهی و غیرالهی، نماد و تعبیرهای مختلفی دارد. در شرق، مسلمانان به گلها علاوه بر بُعد عطرآگین آن، نگاهی درمانی و دارویی نیز دارند و برای مثال، امام رضا علیه السلام، درباره گلهای نرگس فرمودهاند: «هر روز گلِ نرگس را ببویید. چنانچه میسّر نشد، هفتهای یک بار؛ نشد، ماهی یک بار؛ نشد، سالی یک بار و حداقل در طولِ عمرتان حتما یک بار بویِ گل نرگس را استشمام کنید زیرا در بدن رگیست که انسان را دچار افسردگی میکند و بوی گل نرگس از بین برنده و درمان افسردگی است.»
در غرب هم، هلند با مساحت ۴۲ هزار کیلومتر مربع، بیش از ۱۰ هزار هکتار باغ گل دارد. بخش بزرگی از این باغها را مزرعههای گل لاله تشکیل میدهد و این کشور را به کشور گلها معروف کرده تا جایی که گل به جدانشدنیترین بخش زندگی مردمش تبدیل شده است. «هلندیهای گلپرور، ضربالمثل معروفی دارند که میگوید «غذا بدن را تغذیه میکند اما گلها روح را تغذیه میکنند.» حرف واقعا درستی است.» این را کامیارِ سی و هشت ساله میگوید و بین سبد گلهای آفتابگردان دنبال بزرگترینشان میگردد. وقتی میپرسم چه چیزی او را در این روز بارانی به بازار گل تهران کشانده با خنده عکس همسرش را در مزرعه گلهای آفتابگردان نشانم میدهد «خانمم دیوانه گلهای آفتابگردان است. امروز تولدش است. آفتابگردان را میبینید؟ انگار با آدم حرف میزند! گلبرگهای زرد و روشنش از مرکز شروع میشوند و دایره میگیرند. هر وقت برای حدیث آفتابگردان میخرم بلند بلند میخندد و میگوید خورشید را به خانه آوردهای. راستش گلِ خوردنیای هم هست دیگر.»
میخندم و روبهروی یکی از فروشندهها که کمی سر خلوتتر است میایستم. برای سرپا نگه داشتن گلها با آبپاش، ترگل و ورگلشان میکند. اسم خیلی از گلها را بلد نیستم و خیلی زود از سردرگمیام متوجه میشود. چند سرفه کوتاه میکند و جلو میآید «بستگی دارد گل را برای چه جایی و چه کاری و چه کسی بخواهید!»به تنوع سطل گلها زل میزنم. زبان گلها پیچیدهتر از آنچه فکرش را میکردم به نظر میآید. میخواهم بگویم گلی برای هدیه دادن میخواهم اما مرد گلفروش پیشدستی میکند «گلهای میخک را ببین، رنگهای زیادی دارند، هر کجای دنیا هم که بروی نماد عشق و جذابیتاند. یا گلهای داوودی، نماد دوستی و شادیاند؛ در فرهنگ آسیای باستان و آمریکای مدرن، گل داوودی مثل یک مسیر است که همه چیز را از زندگی تا مرگ نشان میدهد. گل رز هم که دیگر گفتن ندارد؛ پرفروشترین گل ماست؛ رنگ قرمزش خیلی پرفروش و نماد عشق واقعی است؛ حالا کدام را تقدیمتان کنم؟» روی سکوی سنگیِ بین قفسههای آلومینیومی سبد گلها مینشینم. آدمها به جای همه حرفهای نزدهشان گل میخرند.
پیرزنی با کمر خمیده، خودش را به پرتترین سبد گلِ ته مغازه میرساند. انگار چیزی آنجا دارد. حرفی نمیزند. دستهای پینهبستهاش را بین گلهای نرگس میچرخانَد و برای گلفروش سر تکان میدهد. مرد گلفروش با احترام به سمت پیرزن میدود و دسته گل نرگس مرتبی برایش میچیند. صورت پیرزن با دیدن نرگسها، گل میاندازد اما همچنان حرفی نمیزند و دور میشود. مرد گلفروش تا چند قدمی بدرقهاش میکند. بقیه گلفروشها هم با دیدنش برای بدرقهاش میآیند. تمام گلهای بازار گل زبان بستهاند و نرگسهای پیرزن عطر شدهاند. همه صلوات میفرستند. مادری، با دستهی گلهای نرگس، سالهاست که به دنبال مزار پسر بی مزارش میرود …
https://nimrooz24.ir/?p=20315
Wednesday, 18 June , 2025